النجم

( وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ)النحل: ١٦

النجم

( وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ)النحل: ١٦

یاد یاران

جمعه, ۱۸ آذر ۱۳۹۰، ۰۷:۰۴ ق.ظ
توسل به شهدا

قدر این شهدا را بدانید! به این ها متوسل بشوید.توسّل به این معنا که این ها را در پیشگاه اهل بیت علیهم السلام و خداوند تعالی، واسطه قرار دهید. در روایت داریم انسان می تواند عمل صالح خود را شفیع خود قرار دهد. اگر کسی کار مخلصانه ای را فقط برای رضای حق متعال انجام داده است، می تواند این عمل صالح خود را در پیشگاه خداوند شفیع قرار دهد. آیا عمل صالح می تواند شفیع شود، ولی شهدا نمی توانند شفیع شوند؟

رصد دلتنگی ها ص 49

 

انحراف جوانان

انحراف یک دختر جوان بیشتر از شهید شدن شهدا دل انسان را می سوزاند. فسادهای اجتماعی، دل جبهه دیده ها را پاره پاره کرده است. این وضعیت باید به نحوی حل شود. مسئولین بنشینند و تصمیم هایی اتخاذ کنند. گفتند: « ضرورت ندارد دخترها چادر سر کنند، مانتو هم حجاب است!» حالا هم کم کم تمام موهای سر دختران ظاهر شده است.

قتلگاهی برای دختران درست شده است. روز به روز انحرافات بیشتر می شود. این ها کی قرار است حل شود؟ با دست خودمان داریم دخترها را زنده به گور می کنیم، این گور، گور فساد است و بدتر از زنده به گور کردن نوزادان دختر در زمان جاهلیت است. تا کی، کار امروز باید به فردا موکول شود؟ بهترین سرمایه ی عمر یک پدر و مادر، دختر و پسر اوست، این سرمایه دارد از بین می رود.

بسیجیان، سپاهی ها و خانواده های شهدا! من و شما نباید آلوده بشویم. حفظ حریم دین خدا وظیفه ی ماست. این مهم ترین خدمتی است که ما می توانیم در حق این کشور و نظام انجام دهیم. در مسیر دین خدا باشید و پاک زندگی کنید! حق نداریم بگوییم دیگران گمراه شده اند، پس ما هم گمراه بشویم. مدافع انقلاب باشید و در میدان های مختلف حاضر باشید.

رصد دلتنگی ها.استاد صمدی آملی. ص ۳۹

 

 دوستان گرامی، اگر قصد خوندن این متن رو دارن....

تا آخرش بخونن....

حتی اونایی که مشکل قلبی دارن...

باید تا اخرش بخونن....

من خوندم مشکلی پیش نیومد...

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، آنچه خواهید خواند قصه، افسانه و یا قسمتی از یک فیلم ترسناک نخواهد بود. این نوشته خاطرات یکی از سربازان حضرت روح الله است که از روزهای سخت اسارتش و شکنجه هایی که توسط منافقین شده است گفته که واقعا اگر نبود عشق به خدا نمی‌شد زیر این عذاب‌ها لحظه‌ای تحمل کرد و سری را فاش نکرد.

*ما عده‌ای از برادران ارتشی بودیم که ماموریت بازگرداندن حدود چهل بدن مطهر و منور از شهدای عملیات‌های گذشته را داشتیم. در محور پیرانشهر در منطقه آلواتان بود که افراد کومله یکی از تانک‌های ما را زدند، در همان هنگام که می‌خواستم خودم را از تانک بیرون بیندازم کتف راستم هدف تیر آن کوردلان قرار گرفت و به همین صورت به اسارت افراد وحشی و خونخوار حزب کومله درآمدم.

اینکه می‌گویم وحشی و خونخوار، غلو نیست. برایتان توضیح می‌دهم اعمالی را که اینها با اسیرانشان داشتند یک گرگ درنده گرسنه با شکارش ندارد. شما هر حیوان وحشی را که در نظر بگیرید پس از یک شکار و شکم سیری، آرام می‌شود و تا مدتی به کسی کاری ندارد اما باور کنید این از خدا بی‌خبران کارهایی می‌کردند که فکر می‌کنم صهیونیست‌ها هم از این اعمال شرمشان بیاید.

حدود یک سال و چندی که در دست آنها اسیر بودم به انواع و اقسام و به هر مناسبتی شکنجه شدم. شما شکنجه‌هایی را که در زمان شاه ملعون توسط ساواک انجام می‌گرفت شنیده‌اید اما انگار هر چه تمدن‌ها پیشرفت می‌کند و ادعاهای آزادی، در بوق‌های تبلیغاتی گوش مردم دنیا را کَر می‌کند، نوع شکنجه‌ها و فشارها و قلدری‌ها و بی‌رحمی‌ها هم پیشرفت می‌کند. همان اول اسارت که به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنه‌های هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ کردند و برادران دیگر را هم نعل کوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی می‌کردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبک دموکراتیک و آزادانه!! محاکمه و دادگاهی کنند.

یادم می‌آید در یکی از عملیات‌ها تعدادی اسیر عراقی را از جبهه‌ گیلان غرب آورده بودند، یکی از برادران، کمپوتی را که تازه باز نموده بود به یکی از اسرا که ابراز تشنگی کرد، داد و رویش را هم بوسید. آن اسیر مات و مبهوت مانده بود و از این حرکت نمی‌دانست باید تشکر کند یا از شرمندگی بمیرد. از این نمونه‌ها شاید بسیار دیده و حتما شنیده‌اید. نه اینکه بخواهم رفتارها را مقایسه کنم چون اصلا قابل قیاس نیست ولی حد ایثار و گذشت را از یک طرف و کمال خشونت و بی رحمی و شقاوت را از طرف دیگر دیدن، خود مشخصه حقانیت هدف و مسیر است. بدوش گرفتن مجروح اسیر عراقی کجا و نعل زدن به پاشنه پا به خاطر فرار احتمالی کجا.

روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را که همان اوایل انقلاب فرار کرده بود شناختم و محاکمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محکومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حکم هم مشخص، عده‌ای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محکوم شدیم. حکم ما که اعداممان قسطی بود به صورت کشیدن ناخن‌ها، بریدن گوشت‌های بازو و پاها، زدن توسط کابل، نوشتن شعارهای انقلابی! توسط هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و ... و تمامی اینها بی چون و جرا اجراء می‌شد. که آثارش بخوبی به بدنم مشخص است.

یک بار که ناخن‌هایم را می‌کشیدند طاقتم تمام شده بود و دیگر می‌خواستم اعتراف کنم و هر چه که می‌دانستم بگویم، اما یکی از برادران سپاهی که با هم بودیم به نام برادر سعید وکیلی، می‌گفت ما فقط به خاطر خدا آمده‌ایم خود داوطلب شده‌ایم که بیاییم پس بیا شرمنده خدا و خلق او نشویم و لب به اعتراف باز نکنیم. سوره والعصر را برایم خواند و ترجمه کرد، آب سردی بود که بر آتش بی طاقتم ریخته شد، پس از آن جریان بود که سه تا دیگر از ناخن‌هایم را کشیدند و با نمک مرهم گذاشتند و پس از اینکه مقدار زیادی با کابل زدند باز برای به درد آوردن بیشتر بدنم در حضور دیگر برادران، مرا برهنه در دیگ پر از آب نمک انداختند و بیش از نیم ساعت وادارم کردند که در آن بمانم و سپس برای عبرت دیگر برادران، مرا در سلولی عمومی انداختند.

فکر می‌کردند من معدن تمامی اسرار ایران هستم. لذا از شکنجه بیشتری هم برخوردار می‌شدم. البته بعد از هر شکنجه مدتی به مداوایم می‌پرداختند آن هم نه به خاطر خود من و یا دیگران بلکه به خاطر اینکه یک مقداری از پوستم ترمیم شود تا بتوانند مجددا شیوه تازه‌تری را اعمال کنند. شاید فکر کنید این چیزها را برای جلب احساسات و عواطف شما خوانندگان عزیز می‌گویم اما اینها همه حقیقت محض است و دنیا باید از این همه پستی و رذالت و کثافتی که دامنگیرش شده شرم نماید و منادیان دروغین حقوق بشر بفهمند که در این منجلاب بیش از هر کسی خودشان غوطه ور و مورد تمسخر بشریتند. اینها را که می‌گویم تنها برای سندیت در تاریخ آینده‌گان است. دنیا بشنود که پای گرفتن اعتراف از یک اسیر، به وسیله تیغ موکت بری سینه‌‌اش را بریده و کلیه‌اش را در می‌آوردند.

و این شکنجه‌ها تنها برای من نبود هر که مقاومت بیشتری داشت شکنجه‌اش بیشتر بود و این اصلی از اصول حیوانیشان شده بود و اصل دیگر اینکه مردان باید بجنگند و زنان اعتراف بگیرند. هر چه بیشتر فکر کنی که اساسا اعتقاد اینان بر چه مبنایی است کمتر به نتیجه می‌رسی، آیا مارکسیستند؟ آیا نازیست‌ یا فاشیستند؟ یا چنگیز و آتیلا و دیگر خونخواران سلف خود را اسوه قرار داده‌اند؟ من شاهد جنایاتی بودم که گفتنش نیز مشمئز کننده و شرم آور است...

مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را کومله نیز اجرا می‌کرد با این تفاوت که قربانی‌ها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان بردند پس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانی‌ها را بیاورند. شش نفر از مقاوم ترین بچه‌های بسیج اصفهان را که همه جوان بودند، آوردند و تک تک از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر می‌زدند و آنها شادی و هلهله می‌کردند. ولی آن بی انصاف باز هم تقاضای قربانی کرد. مجددا شش سپاهی، چهار ارتشی و دو روحانی آورده شدند و از طرف اقوام و دوستان و آشنایان هدیه شدند. آن عزیزان نیز چون دیگر برادران به فیض شهادت عظیمی رسیدند. من و عده‌ دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند به حالت بیهوشی و اغما به زندان برگرداندند ولی شنیدیم تا پایان مراسم عروسی 16 نفر دیگر را هم در طی مراحل مختلف قربانی هوسرانی شیطانی خود کرده بودند. ننگ و نفرین ابدی بر شما که اگر تنها قانون جنگل را هم مبنای خود قرار می‌دادید اینچنین حکم نمی‌کردید.

بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود که می‌خواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان کُرد آن منطقه کوتاه کنیم چرا که به قول حضرت امام «آنها کردستان را به فساد کشاندند و مردم کردستان را به طرز وحشتناکی اذیت و آزار کردند، آنان اموال مردم را غارت کردند و همه را کشتند.» اگر انسان از شنیدن این حرف که آنها می‌خواستند حاکمیت آن منطقه را بدست گرفته و بر سر مردم مسلمان و غیور کردستان که ذخایر انقلابند حکومت کنند، برخود بلرزد و در دم جان بسپرد هیچ جای شگفتی نخواهد بود چونکه ما در این مدت چیزهایی را دیدیم که حتی شنیدنش هم ممکن است برای شما سنگین باشد. یک نمونه را برایتان عرض می‌کنم.

قبلا اسمی از برادر سعید وکیلی برده بودم. ماجرائی را که بر سر این برادر آورده شده است نقل می‌کنم. همان طور که در بالا هم گفتم تنها برای ثبت در تاریخ و اعلام آن به تمام دنیاست که این صحبت‌هار ا می‌گویم. شاید که بشنوند و من باب دلخوشی تنها همین یک عمل را محکوم کنند. از مقاوم ترین افراد، سعید وکیلی، سرگرد محمد علی قربانی، سرگروهبان جدی و دو خلبان هوا نیروز بودند که اغلب اوقات اینها زیر شکنجه بودند. سعید 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند. اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و پس از چند روز که کمی بهبودی یافته بود آوردندش و مجددا اعتراف گرفتن شروع شد.

همانطور که گفتم این بهداری بردن و معالجه کردن هایشان به خاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی می‌گذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته‌ شده و آن وقت همان پوست‌های تازه را می‌کندند که درد و سوزندگی‌اش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع می‌شود و تازه آن وقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک می‌اندازند که وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود.

او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می‌کرد. استقامت این جوان آن بی‌رحم‌ها را بیشتر جری می‌کرد. انگار مسابقه‌ای بود بین تمام مردانگی، با تمامی نامردی‌ها و شقاوت‌ها، هر چند که سعید را با سنگدلی هر چه تمام‌تر به شهادت رساندند اما در این مسابقه تنها سعید بود که تاج افتخار پیروزی را بر سر گذاشته و بر بال ملائک به ملاء اعلی پیوست.

تنها به آخرین قسمت از زندگی سعید وکیلی می‌پردازم که اگر سراسر زندگی‌اش هم درسی نباشد همان اواخر دنیایی از ایثار و گذشت، مروت، و مردانگی، استقامت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوه‌گر ساخت. او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگی‌ام تنها برای تو باشد و بس...

خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان که حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما که هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند و بدنش را ...

الله اکبر... لااله الا الله ... اینکار تنها برای او نبود رسمی شده بود برای هر کس زیر شکنجه جان می‌سپرد البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه فرستادند. درود به روان پاک تمامی شهیدان بالاخص شهید سعید وکیلی.

*قبل از آزادی ما، دو تن از خلبانان هوانیروز در آن حوالی که ما بودیم مشغول گشت زنی بودند. افراد کومله با لباس مبدل به آنها علامت می‌دادند و آنها نیز بر زمین می‌نشینند افراد کومله یکی از خلبان ها را دستگیر می‌کند و خلبان دیگر که طی درگیری زخمی هم می‌شود به پایگاه برگشته و گزارش ما وقع را می دهد. بعد از چندین روز هواپیماهای شناسائی منطقه را شناسایی می‌کنند و برادران رزمنده طی یک عملیات آن منطقه را آزاد و در نتیجه ما نیز آزاد شدیم.

آن موقعی که عملیات صورت می‌گرفت و افراد کومله فراری و متواری می‌شدند من بیهوش بودم و در هواپیما بود که به هوش آمدم و فهمیدم آزاد شده‌ام. به علت جراحات بسیار سنگینی که داشتم امکان معالجه‌ام در تهران نبود بعد از 24 ساعت به وسیله بنیاد شهید به آلمان فرستاده شدم. همراه من عده دیگری از برادرانی که آنها نیز در این عملیات آزاد شده بودند به آلمان آمدند. مدت کمی گذشت تا الحمدالله بهبودی حاصل شد و برگشتم ولی برادرانی بودند که هر دو دست و هر دو پایشان ناقص شده بود و یا چشمهایشان را در آورده بودند، آنها ماندند تا معالجه شوند.

موقعی که آزاد به خانه برگشتم کسی را دور و برم نداشتم چون پدرم در زمان شهید نواب صفوی توسط ایادی استعمار شهید شده بود و مادرم همان موقع که شنیده بود بدست کومله اسیر شده‌ام سکته می‌کند و تا به بیمارستان می‌رسد به رحمت ایزدی می‌پیوندد. در این مدت که اسیر بودم برادرم که خلبان بود به شهادت می‌رسد که جنازه‌اش هم پیدا نشد. شوهر خواهرم همراه با دو تا از بچه‌هایش به شهادت رسیدند. و یکی دیگر از فرزندانش هم به دست مزدوران صدامی اسیر است. تنها من مانده‌ام و یکی دو نفر دیگر از افراد خانواده که خودم هم الان در خدمت ملت قهرمان منتظر اعلام حمله هستم تا به یاری خداوند همراه دیگر رزمندگان راه قدس را از کربلا باز کنیم انشاء‌الله باشد که خداوند لیاقت شهادت را نصیب بنده حقیر خودش بفرماید.

والسلام علیکم و علی عباد‌الله الصالحین

۹۰/۰۹/۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۶)

۰۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۴۳ مدیون شهدا
شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده
۱۰ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۲۹ مدیون شهدا
سلام
ممنون از حضورتون
با افتخار لینک شدین
۱۳ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۰۷ کبوتر حــــرم
سلام همسنگرعزیز ...
شما با افتخار لینک شدید!
باز هم منتظر حضور سبزتون هستم...

یا حـــــــــــــــق
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۱۱:۱۷ مهندس محمدجواد میرزابیگی
با سلام مجدد خدمت عمـــار عزیز.
ممنون بابت شرکت در طرح تبادل لینک 5گانه.

ضمن لینک شمــــــا گرامی در صفحه اول هر5وبلاگ, نــــــــام زیبای خودتون و وبلاگتون در ردیف 136 اُم اولین و بزرگترین دایرکتوری ارزشی نویسان "دایرکتوری یوسف زهرا" به آدرس:

http://mjm-eng.blogfa.com/page/5link

بعنوان نویسنده ارزشی, قرار گرفت.

حتما ببینید و نظرتونو بفرمایید.
منتظریم قربان.

گروه سایبرے مهندس میرزابیگی
http://mjm-eng.blogfa.com

☫ مقر افسران جنگ سایبری ☫
http://Cyber-OfficerS.blogfa.com

کائنات برای شما
http://Kaenat4u.Mihanblog.com

مهندسی معکوس 2سیده تاخدا
http://2seyyede.blogfa.com

دستنوشتـﮧ هاے محمدجواد میرزابیگے
http://mirzabeigi.mihanblog.com
با مطلب تحلیل فیلم ضد شیعه قربانی با عنوان ساکت کردن دختر آمریکایی توسط پسر مسلمان که در اینترنت منتشرشده بود به زوزم منتظر شما هستیم
۲۵ دی ۹۱ ، ۱۵:۲۲ جشنواره وب نویسی با موضوع بصیرت و جوانان
سلام

خداقوت همسنگر
امام زمان(عج) از شما راضی باشه که چنین سد محکمی جلوی دشمناش ایجاد میکنید.
16 بهمن ماه قراره بزرگترین گردهمایی وب نویسان(با موضوع بصیرت،جوانان و انقلاب) برگزار بشه.
در
راستای همین گردهمایی جشنواره وب نویسی شروع شده که روز گردهمایی از 10 وب
برتر با تندیس های برنامه و جوایزی نقدی و همچنین معنوی تقدیر میشه.
برای مطالعه قوانین و شرایط مسابقه وب نویسی میتونید به لینک زیر مراجعه کنید:

http://www.jonbesh1404.ir/page/ghavaninewebnevisi

امروز اولویت اصلی کشور مقابله با جنگ نرم است.
حضرت آیت الله خامنه ای

منتظر
پیوستن شما به این اتحاد هستیم.باشد که محکمتر و متحدتر از قبل به جنگ
اهریمنان سایبری بریم،جنگی که از نظر بزرگان امروز مهمترین مسئله است.
در ضمن وزارت ورزش و جوانان مستقیما کار نظارت بر این برنامه را بعهده دارد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی